http://upload.wikimedia.org/wikipedia/fa/1/11/Shariati_khomeini.jpg



جمعه 20 مرداد 1398برچسب:, |

 

سخنان دکتر علی شریعتی

اگر تنهاترين تنها شوم باز خدا هست او جانشين همه نداشتنهاست

روزگار

من زندگی را دوست دارم ولی از زندگی دوباره می ترسم

دین را دوست دارم ولی از کشیش ها می ترسم

قانون را دوست دارم ولی از پاسبان ها می ترسم

عشق را دوست دارم ولی از زن ها می ترسم

کودکان را دوست دارم ولی از آئینه می ترسم

سلام را دوست دارم ولی از زبانم می ترسم

من می ترسم پس هستم

این چنین می گذرد روز و روزگار من

من روز را دوست دارم ولی از روزگار می ترسم

(حسین پناهی)

+ نوشته شده در  جمعه بیست و هفتم خرداد 1390ساعت 12:5  توسط سورنا  |  190 نظر

سایه

در سرزمینی که سایه آدمهای کوچک بزرگ شد

در آن سرزمین آفتاب در حال غروب است!

 

نویسنده ؟؟

+ نوشته شده در  دوشنبه پنجم اردیبهشت 1390ساعت 20:59  توسط سورنا  |  81 نظر

دوستت دارم‌ها را نگه می‌داری برای روز مبادا

دوستت دارم‌ها را نگه می‌داری برای روز مبادا،

  دلم تنگ شده‌ها را، عاشقتم‌ها را…

  این‌ جمله‌ها را که ارزشمندند الکی خرج کسی نمی‌کنی!

  باید آدمش پیدا شود!

 باید همان لحظه از خودت مطمئن باشی و باید بدانی که فردا، از امروز گفتنش پشیمان نخواهی شد!

 سِنت که بالا می‌رود کلی دوستت دارم پیشت مانده، کلی دلم تنگ شده و عاشقتم مانده که خرج کسی نکرده‌ای و روی هم تلنبار شده‌اند!

 فرصت نداری صندوقت را خالی کنی.! صندوقت سنگین شده و نمی‌توانی با خودت بِکشی‌اش…

 شروع می‌کنی به خرج کردنشان!

 توی میهمانی اگر نگاهت کرد اگر نگاهش را دوست داشتی

 توی رقص اگر پا‌به‌پایت آمد اگر هوایت را داشت اگر با تو ترانه را به صدای بلند خواند

 توی جلسه اگر حرفی را گفت که حرف تو بود اگر استدلالی کرد که تکانت داد

 در سفر اگر شوخ و شنگ بود اگر مدام به خنده‌ات انداخت و اگر منظره‌های قشنگ را نشانت داد

 برای یکی یک دوستت دارم خرج می‌کنی برا ی یکی یک دلم برایت تنگ می‌شود خرج می‌کنی! یک چقدر زیبایی یک با من می‌مانی؟

 بعد می‌بینی آدم‌ها فاصله می‌گیرند متهمت می‌کنند به هیزی… به مخ‌زدن به اعتماد آدم‌ها!

 سواستفاده کردن به پیری و معرکه‌گیری…

 اما بگذار به سن تو برسند!

 بگذار صندوقچه‌شان لبریز شود آن‌‌وقت حال امروز تو را می‌فهمند بدون این‌که تو را به یاد بیاورند

 غریب است دوست داشتن.

 و عجیب تر از آن است دوست داشته شدن...

 وقتی می‌دانیم کسی با جان و دل دوستمان دارد ...

 و نفس‌ها و صدا و نگاهمان در روح و جانش ریشه دوانده؛

 به بازیش می‌گیریم هر چه او عاشق‌تر، ما سرخوش‌تر، هر چه او دل نازک‌تر، ما بی رحم ‌تر.

 تقصیر از ما نیست؛

 تمامیِ قصه هایِ عاشقانه، اینگونه به گوشمان خوانده شده‌اند

 

نویسندشو نمیدونم کیه. ولی دلمو تکون داد

+ نوشته شده در  جمعه چهاردهم آبان 1389ساعت 14:11  توسط سورنا  |  263 نظر

پرسش

با جسارت وجود خدا را به پرسش بگیر؛

 چرا که اگر خدایی باشد،

 باید خرد را بیش از ترس کورکورانه ارج نهد.


(توماس جفرسون)

+ نوشته شده در  جمعه نهم مهر 1389ساعت 18:56  توسط سورنا  |  56 نظر

خواب

زنده بودن را به بیداری بگذرانیم

 که سالها به اجبار خواهیم خفت 

+ نوشته شده در  دوشنبه بیست و دوم شهریور 1389ساعت 22:34  توسط سورنا  |  55 نظر

بردگي

و ناگهان ديدم در کنار فرعون ها و قارون ها که به بردگيمان

 مي خريدند و به بيگاريمان مي کشيدند، ديگراني نيز به نام

 جانشينان پيامبران سرکشيدند، روحانيان رسمي.

آري اين چنين بود برادر - دکتر علي شريعتي

+ نوشته شده در  چهارشنبه بیست و سوم تیر 1389ساعت 9:37  توسط سورنا  |  62 نظر

نان

 

زندگی چيست ؟

 نان . آزادی . فرهنگ . ايمان و دوست داشتن .

+ نوشته شده در  دوشنبه سوم اسفند 1388ساعت 14:59  توسط سورنا  |  114 نظر

زن

زن عشق مي كارد و كينه درو مي كند...

 ديه اش نصف ديه توست و مجازات زنايش با تو برابر...

 مي تواند تنها يك همسر داشته باشد

 و تو مختار به داشتن چهار همسرهستي ....

براي ازدواجش ــ در هر سني ـ اجازه ولي لازم است

 و تو هر زماني بخواهي به لطف قانونگذار ميتواني ازدواج كني ...

 در محبسي به نام بكارت زنداني است و تو ...

 او كتك مي خورد و تو محاكمه نمي شوي ...

 او مي زايد و تو براي فرزندش نام انتخاب مي كني....

او درد مي كشد و تو نگراني كه كودك دختر نباشد ....

 او بي خوابي مي كشد و تو خواب حوريان بهشتي را مي بيني ....

 او مادر مي شود و همه جا مي پرسند نام پدر ...

و هر روز او متولد میشود؛ عاشق می شود؛ مادر می شود؛

 پیر می شود و میمیرد...

و قرن هاست که او؛ عشق می کارد و کینه درو می کند

 چرا که در چین و شیارهای صورت مردش به جای گذشت،

 زمان جوانی بر باد رفته اش را می بیند و در قدم های لرزان مردش؛

 گام های شتابزده جوانی برای رفتن و درد های منقطع قلب مرد؛

 سینه ای را به یاد می اورد که تهی از دل بوده و پیری مرد رفتن و فقط رفتن را در دل او زنده می کند...

و اینها همه کینه است که کاشته می شود در قلب مالامال از درد...!

و این رنج است

(منبع اين مطلب مشخص نيست)

+ نوشته شده در  چهارشنبه دوم دی 1388ساعت 16:2  توسط سورنا  |  302 نظر

مسجد و کفش

ترجيح ميدهم با كفشهايم در خيابان راه بروم و به خدا فكركنم

 تا اين كه در مسجد بشينم و به كفشهايم فكر كنم

 

+ نوشته شده در  یکشنبه هفدهم آبان 1388ساعت 16:55  توسط سورنا  |  96 نظر

پاک ماندن

با همه چيز درآميز و با هيچ چيز آميخته مشو

 که در انزوا پاک ماندن نه سخت است و نه با ارزش

+ نوشته شده در  سه شنبه دوازدهم آبان 1388ساعت 11:1  توسط سورنا  |  28 نظر

انسان‌ها

دکتر علی شريعتی انسان‌ها را به چهار دسته تقسيم کرده است:

١ـ آناني که وقتی هستند، هستند و وقتی که نيستند هم نيستند.

عمده آدم‌ها حضورشان مبتنی به فيزيک است. تنها با لمس ابعاد جسمانی آنهاست که قابل فهم مي‌شوند. بنابراين اينان تنها هويت جسمی دارند.

 

٢ـ آنانی که وقتی هستند، نيستند و وقتی که نيستند هم نيستند.

مردگانی متحرک در جهان. خود فروختگانی که هويت‌شان را به ازای چيزی فانی واگذاشته‌اند. بی‌شخصيت‌اند و بی‌اعتبار. هرگز به چشم نمی‌آيند. مرده و زنده‌‌شان يکی است.

 

٣ـ آنانی که وقتی هستند، هستند و وقتی که نيستند هم هستند.

آدم‌های معتبر و با شخصيت. کسانی که در بودنشان سرشار از حضورند و در نبودنشان هم تاثيرشان را می‌گذارند. کسانی که همواره به خاطر ما می‌مانند. دوستشان داريم و برايشان ارزش و احترام قائليم.

 

٤ـ آنانی که وقتی هستند، نيستند و وقتی که نيستند هستند.

شگفت‌انگيز‌ترين آدم‌ها.

در زمان بودشان چنان قدرتمند و با شکوه‌اند که ما نمي‌توانيم حضورشان را دريابيم. اما وقتی که از پيش ما مي‌روند نرم نرم آهسته آهسته درک مي‌کنيم، باز مي‌شناسيم، می فهميم که آنان چه بودند. چه می‌گفتند و چه می‌خواستند. ما هميشه عاشق اين آدم‌ها هستيم. هزار حرف داريم برايشان. اما وقتی در برابرشان قرار می‌گيريم قفل بر زبانمان مي‌زنند. اختيار از ما سلب مي‌شود. سکوت می‌کنيم و غرقه در حضور آنان مست می‌شويم و درست در زماني که می‌روند يادمان می‌آيد که چه حرف‌ها داشتيم و نگفتيم. شايد تعداد اين‌ها در زندگی هر کدام از ما به تعداد انگشتان دست هم نرسد.

+ نوشته شده در  سه شنبه پنجم آبان 1388ساعت 15:12  توسط سورنا  |  46 نظر

پدر ، مادر ، ما متهمیم

پدرمومن من ... مادر مقدس من ... نماز تو یک ورزش تکراری است بدون هیچ اثر اخلاقی و اصلاح عملی و حتی نتیجه بهداشتی ! که صبح و ظهر و شب انجام می دهی اما نه معانی الفاظ و ارکانش را می دانی و نه فلسفه حقیقی و هدف اساسی اش را می فهمی. تمام نتیجه کار تو و آثار نماز تو این است که پشت تو قوز درآورد و پیشانی صافت پینه بست و فرق من بی نماز با تو نمازگزار فقط این است که من این دو علامت تقوی را ندارم!

تو می گویی: نماز خواندن با خدا سخن گفتن است. تصورش را بکن کسی با مخاطبی مشغول حرف زدن باشد اما خودش نفهمد که دارد چه می گوید؟ فقط تمام کوشش اش این باشد که با دقت و وسواس مضجکی الفاظ و حروف را از مخارج اصلی اش صادر کند. اگر هنگام حرف زدن "ص" را "س" تلفظ کند حرف زدنش غلط می شود اما اگر اصلا نفهمد چه حرفهایی می زند و به مخاطبش چه می گوید غلط نمی شود!

اگر کسی روزی پنج بار و هر بار چند بار با مقدمات و تشریفات دقیق و حساس پیش شما بیاید و با حالتی ملتمسانه و عاجزانه و اصرار و زاری چیزی را از شما بخواهد و ببینید که با وسواس عجیبی و خواهش همیشگی خود را تلفظ می کند اما خودش نمی فهمد که چه درخواستی از شما دارد چه حالتی به شما دست می دهد؟ شما به او چه می دهید؟ و وقتی متوجه شدید که این کار برایش یک عادت شده و یا بعنوان وظیفه یا ترس از شما هم انجام می دهد دیگر چه می کنید؟ گوشتان را پنبه نمی کنید؟

اگر خدا از آدم خیلی بی شعور و بلکه آدمی که مایه مخصوص ضد شعور دارد بدش بیاید همان رکعت اول اولین نمازش با یک لگد پشت به قبله از درگاه خود بیرونش می اندازد و پرتش می کند توی بدترین جاهای جهان سوم تا در چنگ استعمار همچون چهارپایان زبان بسته ی نجیب بار بکشد و خار هم نخورد و شکر خدا کند و در آرزوی بهشت آخرت در دوزخ دنیا زندگی کند و در لهیب آتش و ذلت و جهل و فقر خود ابولهب باشد و زنش حماله الحطب!!!

و اگر خدا ترحم کند رهایش می کند تا همچون خر خراس تمام عمر بر عادت خویش در دوار سرسام آور بلاهت دور زند و دور زند و دور زند...... و در غروب یک عمر حرکت و طی طریق در این" مذهب دوری" به همان نقطه ای رسد که صبح آغاز کرده بود. با چشم بسته تا نبیند که چه می کند و با پوز بسته تا نخورد از آنچه می سازد! و این است بنده مومن آنچه عفت و تقوی می گویند.

کجایی پدر مومن من... مادر مقدس من... وای بر شما نمازگزارانی که سخت غافلید و از نماز نیز. در خیالتان  خدای آسمان را نماز می برید و در عمل بت های قرن را. خداوندان زمین را... 

بت هایی را که دیگر مجسمه های ساده و گنگ و عاجز عصر ابراهیم و سرزمین محمد نیستند...

 

+ نوشته شده در  شنبه سیزدهم تیر 1388ساعت 18:54  توسط سورنا  |  90 نظر

امید داشته باشیم. هنوز خدا رو داریم.

اگر تنهاترين تنها شوم باز خدا هست

 او جانشين همه نداشتنهاست

 نفرين ها و آفرين ها بی ثمر است

 اگر تمامی خلق گرگهای هار شوند

 و از آسمان هول و کينه بر سرم بارد

 تو مهربان جاودان آسيب نا پذير من هستی

 ای پناهگاه ابدی

 تو می توانی جانشين همه بی پناهی ها شوی

+ نوشته شده در  پنجشنبه یازدهم تیر 1388ساعت 10:12  توسط سورنا  |  30 نظر

آه.....
+ نوشته شده در  دوشنبه هشتم تیر 1388ساعت 18:12  توسط سورنا  |  24 نظر

نه بزرگ!

 خدایا میدانم که اسلام پیامبر تو با نه آغاز شد

«لا اله الا الله»

مرا ای فرستاده محمد

به اسلام آری بی ایمان گردان

+ نوشته شده در  پنجشنبه بیست و چهارم اردیبهشت 1388ساعت 16:58  توسط سورنا  |  50 نظر

 

هیچکس حرف آن ملایی را که می گوید ، « موسیقی حرام است » ،

 ولی اصلا نه در عمرش موسیقی شنیده

  و نه اگر بشنود می فهمد ، گوش نمی دهد !

ای کسی که می گویی « غنا» حرام  است ،

 اصلا تو می فهمی  « غنا » چیست ؟

 

 

خیلی اوقات آدم از آن دسته چیزهای بد

دیگران ابراز انزجار می کند که

 در خودش وجود دارد

 

حتما" ادامه مطلب رو بخونید.


ادامه مطلب
+ نوشته شده در  پنجشنبه بیست و چهارم اردیبهشت 1388ساعت 16:53  توسط سورنا  |  65 نظر

آنجا كه چشمان مشتاقی برای انسانی اشك می ریزد،

 

زندگی به رنج كشیدنش می ارزد.

*******************************************

فهمیدن و نفهمیدن

تو هرچه می خواهی باش ، اما ... آدم باش !!!

چقدر نشنیدن ها و نشناختن ها و نفهمیدن ها است كه به این مردم،

 آسایش و خوشبختی بخشیده است !!!

مگر نمی دانی بزرگ ترین دشمن آدمی فهم اوست؟

 پس تا می توانی خر باش تا خوش باشی.

امروز گرسنگی فكر ، از گرسنگی نان فاجعه انگیزتر است .

برای خوشبخت بودن ، به هیچ چیز نیاز نیست جز به نفهمیدن !

 

نقل از وبلاگ javdaneh.mihanblog.com

 

+ نوشته شده در  پنجشنبه بیست و چهارم اردیبهشت 1388ساعت 16:45  توسط سورنا  |  21 نظر

به سه چیز تکیه نکن

غرور، دروغ و عشق

آدم با غرور می تازد

با دروغ می بازد

 و با عشق می میرد

+ نوشته شده در  پنجشنبه دهم اردیبهشت 1388ساعت 13:59  توسط سورنا  |  26 نظر

وقتی کبوتری شروع به معاشرت با کلاغها می کند

 پرهایش سفید می ماند

ولی قلبش سیاه میشود

 دوست داشتن کسی که لایق دوست داشتن نیست

 اسراف محبت است

+ نوشته شده در  پنجشنبه دهم اردیبهشت 1388ساعت 13:58  توسط سورنا  |  19 نظر

دعا

 

 

خدایا تقدیر مرا خیر بنویس

آنگونه که آنچه را تو دیر می خواهی من زود نخواهم

 و آنچه را تو زود می خواهی من دیر نخواهم

****************

برایت دعا می کنم که ای کاش خدا از تو بگیرد

هر آنچه را که خدا را از تو می گیرد

+ نوشته شده در  دوشنبه یازدهم شهریور 1387ساعت 20:31  توسط سورنا  |  67 نظر

اگر عشق بورزید می گویند که سبک مغزید...

 اگر شاد باشید می گویند که ساده لوح وپیش پا افتاده اید....

 اگر سخاوتمند و نوعدوست باشید می گویند که مشکوکید...

اگر گناهان دیگران را ببخشید می گویند ضعیف هستید...

اگر اطمینان کنید می گویند که احمقید...

اگر تلاش کنید که جمع این صفات را در خود گرد آورید٬

مردم تردید نخواهند کرد که شیاد و حقه بازید.

(لئو بو سکا لیا)

+ نوشته شده در  سه شنبه پنجم شهریور 1387ساعت 17:26  توسط سورنا  |  28 نظر

بد گویی

هر که بد ما به خلق گوید

ما چهره زغم نمی خراشیم

ما خوب از او به خلق گوییم

تا هر دو دروغ گفته باشیم

+ نوشته شده در  سه شنبه پنجم شهریور 1387ساعت 12:19  توسط سورنا  |  19 نظر

خیانت

شكسپير ميگه: خيانت تنها اين نيست كه شب را با ديگري بگذراني ...

 خيانت ميتواند دروغ دوست داشتن باشد !

خيانت تنها اين نيست كه دستت را در خفا در دست ديگري بگذاري ...

 خيانت ميتواند جاري كردن اشك بر ديدگان معصومي باشد!

+ نوشته شده در  شنبه نوزدهم مرداد 1387ساعت 17:40  توسط سورنا  |  16 نظر

آنروز ..

 

تازه فهمیدم ..

 

در چه بلندایی آشیانه داشتم...

 

 وقتی از چشمهایت افتادم...

 

هنوز دست و پای دلم درد می کند ..

 

چقدر شکستن سخت است ...

 

وقتی تو داری نگاه می کنی

 

مهدی صفی یاری

+ نوشته شده در  چهارشنبه شانزدهم مرداد 1387ساعت 16:50  توسط سورنا  |  11 نظر

یادمان باشد از امروز خطایی نکنیم

                 گر که در خویش شکستیم صدایی نکنیم

پر پروانه شکستن هنر انسان نیست ؛

                 گر شکستیم زغفلت من و مایی نکنیم

یادمان باشد اگر شاخه گلی را چیدیم ؛

                 وقت پرپر شدنش ساز و نوایی نکنیم

یادمان باشد اگر خاطرمان تنها ماند ؛

                 طلب عشق زهر بی سر و پایی نکنیم ...

********************************************************

پس شاخه های یاس و مریم فرق دارند؟!

                                      آری، اگر بسیار، اگر کم فرق دارند

شادم تصور می کنی وقتی ندانی

                                           لبخندهای شادی و غم فرق دارند

برعکس می گردم طواف خانه ات را

                                            دیوانه ها آدم به آدم فرق دارند

من با یقین کافر، جهان با شک مسلمان

                                       با این حساب اهل جهنم فرق دارند

بر من به چشم کشته عشقت نظر کن

                      

سه شنبه 11 مهر 1391برچسب:, |

 
 


 

 
دفترهای خاكستری
چکیده ای از سخنان دکتر علی شریعتی
یکشنبه 10 اردیبهشت 1391 :: نویسنده : @REz   
به قیمت خیانت به دیگران نمی توان به خود خدمت كرد .



نوع مطلب :
برچسب ها :

 
دوشنبه 28 فروردین 1391 :: نویسنده : @REz   
رفاه و خوشبختی بر خلاف آن چه نیمه روشن فكران ما می پندارند ، در سطح و نوع مصرف نیست ، در سطح و نوع احساس است.



نوع مطلب :
برچسب ها :

 
دوشنبه 28 فروردین 1391 :: نویسنده : @REz   
خودخواهی چه سخت و بی رحم است ، بخصوص اگر با مصلحت ، مسلح باشد و خود را با عقیده بتواند توجیه كند .



نوع مطلب :
برچسب ها :

 
چهارشنبه 23 فروردین 1391 :: نویسنده : @REz   
به شماره ی هر دلی ، دوست داشتنی هست . و دل ها هر چه شگفت ترند ، عشق نیز در آنها شگفت انگیزتر است .



نوع مطلب :
برچسب ها :

 
چهارشنبه 16 فروردین 1391 :: نویسنده : @REz   
شمع تنها موجودی است در این عالم كه در انبوه جمع ، تنها است . در بوحبوحه خلق ساكت است . قلب انجمن است و بیگانه با انجمن .



نوع مطلب :
برچسب ها :

 
چهارشنبه 16 فروردین 1391 :: نویسنده : @REz   
تمدن عبارت است از زمینه مساعدی كه در آن هر استعدادی مجال شكفتن و رشد آزادانه را داشته باشد




نوع مطلب :
برچسب ها :

 
دوشنبه 14 فروردین 1391 :: نویسنده : @REz   
چرا هیچ كس دوست ندارد كه به قیمت تمام لذت ها و خوشبختی های عالم ، یك گام در فهمیدن عقب تر برود ؟



نوع مطلب :
برچسب ها :

 
دوشنبه 14 فروردین 1391 :: نویسنده : @REz   
آنها كه عشق را در زندگی خلق ، جانشین نان می كنند ، فریب كارانند كه نام فریبشان را زهد گذاشته اند




نوع مطلب :
برچسب ها :

 
دوشنبه 14 فروردین 1391 :: نویسنده : @REz   
ای خدای بزرگ ! تو چه باشی و چه نباشی ، من اكنون سخت به تو نیازمندم . تنها به این نیازمندم كه تو باشی



نوع مطلب :
برچسب ها :

 


درباره وبلاگ



مدیر وبلاگ : @REz
نویسندگان
جستجو

آمار وبلاگ
کل بازدید : 146320
بازدید امروز :61
بازدید دیروز : 127
بازدید این ماه : 1210
بازدید ماه قبل : 3298
تعداد نویسندگان : 1
تعداد کل پست ها : 9
آخرین بازدید : سه شنبه 11 مهر 1391 (20:02)
آخرین بروز رسانی : یکشنبه 10 اردیبهشت 1391
   

 



سه شنبه 11 مهر 1391برچسب:, |

محمد تقی شریعتی «نهضت خداپرستان سوسیالیست» را شکل داده بود، علی شریعتی از اعضای نهضت بود و همان‌جا نخستین آموزه‌های اسلام انتقادی‌اش را کسب کرد. [۱۳] در جریان وقایع ۳۰ تیر سال ۱۳۳۱ اولین بازداشت او رخ داد و این اولین رویارویی او و نظام شاهنشاهی بود. او تحت تاثیر سنت‌های خانواده‌اش، بویژه افکار نوگرایانه پدرش محمدتقی شریعتی، قرار گرفت. پدربزرگش آخوند حکیم و عموی پدرش عادل نیشابوری از دانشمندان فقه، فلسفه و ادب به‌شمار می‌آمدند. پدرش «کانون نشر حقایق اسلامی» مشهد را بنیان نهاد و از مبتکرین و آغازگران جنبش نوین اسلامی به‌حساب می‌آید.

شریعتی از پیرامون به مرکز مبارزه وارد شد و به شاخه مشهد نهضت مقاومت ملی به رهبری سید محمود طالقانی، مهدی بازرگان و یدالله سحابی پیوست. علی شریعتی یکی از سخنگویان و فعالان آتشین این نهضت علیه سلطه و استثمار غرب در ایران بود. فعالیت‌های بیدارگرانه‌اش باعث دستگیری او در سال ۱۳۳۶ و انتقال فوری‌اش به زندان قزل‌قلعه در تهران به مدت هشت ماه شد.

پس از قبول شدن در بورس تحصیلی، علی شریعتی برای مدتی دست از فعالیتهای سیاسی کشید و برای ادامه تحصیلات عالیه به فرانسه رفت. وی اندکی پس از رسیدن به پاریس به گروه فعالان ایرانی نظیر ابراهیم یزدی، ابوالحسن بنی‌صدر، صادق قطب‌زاده و مصطفی چمران پیوست و در سال۱۳۴۱ سازمان نهضت آزادی ایران (بخش خارج از کشور) بنیان گذاشته شد. در جریان کنگره جبهه ملی ایران در اروپا در ویس‌بادن (جمهوری آلمان فدرال) در اوت ۱۹۶۲ با نظر حسین راضی، شریعتی با توجه به قدرت فکری و قلمی‌اش، به عنوان سردبیر روزنامه فارسی‌زبان «ایران آزاد» (ارگان جبهه ملی ایران در خارج از کشور- اروپا) انتخاب شد. اولین شماره این نشریه پس از سردبیری شریعتی در ۱۵ نوامبر ۱۹۶۲ منتشر گردید. این نشریه دیدگاه‌های روشنفکران ایرانی خارج و نیز واقعیت‌های مبارزات مردم ایران را منعکس می‌کرد و ارگان رسمی جبهه ملی ایران در اورپا محسوب می‌گردید. قبل از آن پرویز ورجاوند سردبیری این نشریه را بر عهده داشت.



جمعه 20 مرداد 1391برچسب:, |

ااز دیده به جای اشک خون می آید

دل خون شده ، از دیده برون می آید

دل خون شد از این غصّه که از قصّه عشق

می دید که آهنگ جنون می آید

می رفت و دو چشم انتظارم بر راه

کان عمر که رفته ، باز چون می آید؟

با لاله که گفت حال ما را که چنین

دل سوخته و غرقه به خون می آید

کوتاه کن این قصه ی جان سوز ای شمع

کز صحبت تو ، بوی جنون می آید

« دکتر علی شریعتی »



جمعه 20 مرداد 1391برچسب:, |

افسون زندگی

 

در بیکرانه زندگی دو چیز است که افسونم می کند :

 

آبی آسمان که می بینم و میدانم که نیست

و

خدایی که نمی بینم و میدانم که هست.

 

« دکتر علی شریعتی »



جمعه 20 مرداد 1391برچسب:, |

دنيا را بد ساخته اند ... كسي را كه دوست داري ، تو را دوست نمي دارد ... كسي كه تورا دوست دارد ،

تو دوستش نمي داري ... اما كسي كه تو دوستش داري و او هم تو را دوست دارد ... به رسم و آئين هرگز

 به هم نمي رسند ... و اين رنج است ... (دكتر علي شريعتي)


۱-آنگاه كه تقدير نيست و از تدبير نيز كاري ساخته نيست خواستن اگر با تمام وجود با بسيج همه اندامها

 و نيروهاي روح و با قدرتي كه در صميميت است تجلي كند اگر هم هستيمان را يك خواستن كنيم يك

خواستن مطلق شويم و اگر با هجوم و حمله هاي صادقانه و سرشار از اميد و يقين و ايمان بخواهيم پاسخ

 خويش را خواهيم گرفت.

۲-خداوندا
از بچگي به من آموختندهمه را دوست بدارم
حال كه بزرگ شده ام
و
كسي را دوست مي دارم
مي گويند:
فراموشش كن

۳-خدايا به من زيستني عطا كن
كه در لحظه ي مرگ بر بي ثمري لحظه اي كه براي زيستن گذشته است
حسرت نخورم
و مردني عطا كن
كه بر بيهودگي اش سوگوار نباشم

۴-خدايا من در كلبه حقيرانه خود كسي را دارم كه تو در ارش كبريايي خود نداري
منچون تويي را دارم
وتو چون خود نداري


۵-پروردگارا به من تو فيق عشق بي هوس،تنهايي در انبوه جمعيت و دوست داشتن بي آنكه دوست بداند عنايت فرما


۶-... نميدانم پس از مرگم چه خواهد شد ... نميخواهم بدانم كوزه گر از خاك اندامم چه خواهد ساخت

... ولي بسيار مشتاقم ... كه از خاك گلويم سوتكي سازد ... گلوم سوتكي باشد به دست كودكي گستاخ

 و بازيگوش ... تا كه پي در پي دم گرم خويش را بر گلويم سخت بفشارد .... و سراب خفتگان خفته را

 آشفته تر سازد ... تا بدين سان بشكند دائم سكوت مرگبارم را ...

۷-به من بگو نگو ، نميگويم ، اما نگو نفهم ، كه من نمي توانم نفهمم ، من مي فهمم .

۸-روزي كه بود نديدم....روزي كه خواند نشنيدم
روزي ديدم كه نبود....روزي شنيدم كه نخواند

۹-خدايا به من توفيق تلاش در شكست
صبر در نوميدي
عظمت بي نام دين بي دنيا
عشق بي هوس عطا كن


۱۰-سرمايه هاي هر دلي حرف هايي است كه براي نگفتن دارد.

۱۱-من هرگز نمي نالم...قرنها ناليدن بس است...ميخواهم فرياد بزنم...!اگر نتوانستم سكوت ميكنم....

۱۲-همواره روحي مهاجر باش به سوي مبدا به سوي آنجا كه بتواني انسانتر باشي
و از انچه كه هستي و هستند فاصله بگيري اين رسالته دائمي توست

۱۳-خداوندا به هر كس كه دوست ميداري بياموز كه عشق از زندگي كردن بهتر است و به هر كس

كه دوست ميداري بچشان كه دوست داشتن از عشق برتر است.

۱۴-هر انسان كتابي است در انتظار خواننده اش.

۱۵-انها(دشمنان)از فهميدن تو مي ترسند.از گاو كه گنده تر نميشوي مي دوشنت و از اسب
كه دونده تر نميشوي سوارت ميشوند و از خر كه قوي تر نميشوي بارت ميكنند. انها از
فهميدن تو ميترسند.

۱۶-ارزش انسان به اندازه حرف هايي هست كه براي نگفتن دارد.

۱۷-اگر تنهاترين تنهاها شوم باز خدا هست.او جانشين همه نداشتن هاست.نفرين و آفرين ها
بي ثمر است.اگر تمامي خلق گرگ هاي هار شوند و از آسمان هول و كينه بر سرم بارد تو
تنهاي مهربان و جاويد و آسيب ناپذير من هستي.اي پناهگاه ابدي !
تو ميتواني جانشين همه بي پناهي ها شوي.

۱۸-عميقترين و بهترين تعريف از عشق اين است كه :
عشق زاييده تنهايي است.... و تنهايي نيز زاييده عشق است...
تنهايي بدين معنا نيست كه يك فرد بيكس باشد .... كسي در پيرامونش نباشد!
اگر كسي پيوندي ، كششي ، انتظاري و نياز پيوستگي و اتصالي در درونش نداشته باشد تنها نيست!
برعكس كسي كه چنين چنين اتصالي را در درونش احساس ميكند...
و بعد احساس ميكند كه از او جدا افتاده ، بريده شده و تنها مانده است ؛
در انبوه جمعيت نيز تنهاست ......
كتاب نيايش

۱۹-خدايا : «چگونه زيستن »را به من بياموز ،« چگونه مردن» را خود ، خواهم دانست .
خدايا : رحمتي كن تا ايمان ، نام ونان برايم نياورد ، قوتم بخش تا نانم را؛ وحتي نامم را در خطر ايمانم افكنم.
تا از آنها باشم كه پول دنيا مي گيرند وبراي دين كار مي كنند ؛ نه آنها كه پول دين مي گيرند وبراي دنيا كارمي كنند .

۲۰-باور نمي كنم هرگز باور نمي كنم كه سال هاي سال همچنان زنده ماندنم به طول انجامد. يك كاري خواهد شد.

 زيستن مشكل است و لحظات چنان به سختي و سنگيني بر من گام مي نهند و دير مي گذرند

كه احساس مي كنم خفه مي شوم. هيچ نمي دانم چرا؟ اما مي دانم كس ديگري در درون من پا گذاشته است

و اوست مرا چنان بي طاقت كرده است. احساس مي كنم ديگر نمي توانم در خود بگنجم

 و در خود بيارامم و از بودن خويش بزرگتر شده ام و اين جامه بر من تنگي مي كند.

 اين كفش تنگ و بي تا بي قرار!عشق آن سفربزرگ! آه چه مي كشم!

چه خيال انگيز و جان بخش است اين جا نبودن.

۲۱-معشوق من چنان لطيف است كه خود را به « بودن » نيالوده است
كه اگر جامه ي وجود بر تن مي كرد نه معشوق من بود . . .

۲۲-چه تلخ و غم انگيز است سرنوشت كسي كه طبيعت نمي تواند سرش كلاه بگذارد... اين سرزمين را

با عقل مصلحت انديش ساخته اند. پس بايد با عقل مصلحت انديش در آن زيست. و چاره ايي ديگر پيدا نيست

و من «چنين كردم» اما «چنين نبودم» و اين دوگانگي مرا همواره دو نيمه مي كرد.



پنج شنبه 19 مرداد 1391برچسب:, |

.

وقتی که دیگر نبود
من به بودنش نیازمند شدم
وقتی که دیگر رفت
من به انتظار آمدنش نشستم
وقتی که دیگر نمی توانست مرا دوست بدارد
من او را دوست داشتم
وقتی که او تمام کرد
من شروع کردم
وقتی که او تمام شد
من آغاز کردم
چه سخت است تنها متولد شدن
مثل تنها زندگی کردن است
مثل تنها مردن

.



چهار شنبه 28 تير 1391برچسب:, |